حدود دو هزار و دويست سال پيش در يكي از ايالتهاي جنوبي هندوستان ، پادشاهي زندگي مي كرد بنام اَمرشاكتي، او مردي زيرك و بسيار لايق بود. پادشاه سه پسر داشت، اين سه پسر بر عكس پدر بسيار نالايق وبي مسئوليت بودند. اَمرشاكتي ، هميشه از حماقتهايي كه فرزندانش مرتكب مي شدند ناراحت بود و دنبال راه چاره اي مي گشت تا آنها را از راهي كه در پيش گرفته بودند ، برگرداند. روزي سه زير دانشمند خود را فرا خواند تا با آنها در مورد تربيت فرزند دان خود با انها مشورت كند . پس از حاضر شدن سه وزير ، آنان را از مشكل خود آگاه ساخت و خواست تا هريك پيشنهادات خود را در اين زمينه مطرح كنند . وزير اول پس از شنيدن اين مسئله گفت : فرمانرواي بزرگ سلامت باشند . من تصور مي كنم بايد از آموزش علوم به آنها آغاز كنيم . وزير دوم گفت من موافق نظر دوست و همكارم هستم با ايت تفاوت كه حتما اين آموزش ها بايد بسيار سخگيرانه انجام شود ، تا تاثير لازم را بر آنها بگذارد . بعد پايان سخنان وزير دوم پادشاه منتظر نظر وزير سوم شد . او بعد از اندكي سكوت روبه اَمر شاكتي كرد وگفت : سرورم اين كار از عهده هر كسي بر نمي آيد . ما براي رسيدن به نتيجه مطلوب نياز به استادي داريم كه بتواند گذشته از آموزش فرزندانتان آنها را تربيت نمايد. پادشاه انديشه اي نمود و گفت : حق با وزير سوم است . اما اين فرد را از كجا بايد بيابيم. وزير سوم پاسخ داد : من استادي را مي شناسم ، بنام پانديت ويشنو شارما . مطمئن هستم ، اگر او بپذيرد كه فرزندان شما را آموزش دهد . پس از مدتي فرزنداني اديب و دانشمند در تمامي زمينه ها به شما تحويل خواهد داد . پادشاه از شنيدن اين سخنان بسيار شادمان و مسرور شد و تقاضا كرد هرچه زودتر ويشنوشارما را به دربار او دعوت كنند ، تا با او در مورد فرزند خود گفتگو كند. چند روز بعد پانديت ويشنو شارما به دعوت پادشاه به قصر شاهي آمد و بحضور فرمانروا رسيد . بعد از گفتگو هاي لازم اَمرشاكتي به ويشنو گفت : به شماپاداش فراواني هواهم داد از جمله يكصد دهكده از اموال خود را به شما خواهم بخشيد. اگر پسران من بدرستي تربيت شوند. مرد عالم پس از شنيدن سخنان شاكتي گفت : سرورم من نيازي به اموال و هدايا شما ندارم . اين كار را انجام خواهم داد . كه پس از شما نيز افرادي عالم وعادل زمام حكومت را در دست گيرند . تا مردم در سايه فضل و دانش و مروت آنها زندگي آرام و راحتي را سپري كنند . پادشاه خوشحال از يافتن فردي مناسب براي تربيت فرزندانش آنها را فراخوانده و بدست پير مرد عالم و دانشمند سپرد. پانديت ويشنو شارما همراه با سه پسر فرمانروا شاكتي به سمت كلبه محل زندگي خود رهسپار شد او آموزش خود را بوسيله داستان هايي بسيار ساده و عبرت آموز كه در پنج زمينه علوم يعني حكمت ، سياست ، مذهب ، اقتصاد و روان شناسي طبقه بندي شده بود آغاز نمود . او موفق گرديد، در مدتي نه چندان طولاني پسران نادان شاكتي را به كارشناساني متبحر در زمينه هاي پنچگانه نمايد. او همچنين به آنها راه و روش زندگي درست را و پيشرفت جامعه تحت فرمانروايي خود را اموخت. از آن تاريخ به بعد قصه هاي پانديت ويشنو شارما با نام پانچا تانترا درميان مردم هند و سراسر جهان معروف شد . قسمت اعظم اين داستانها دركتابي با نام كليله ودمنه به فارسي ترجمه شده است. پانچا تانترا از دو كلمه پانچا بمعناي پنجگانه . تانترا بمعني قواعد كلي زندگي تشكيل گرديده . من در اين مجموعه سعي نموده ام آن بخش از داستانهاي اين كتاب را كه در كليله و دمنه نيامده است . براي شما باز نويسي نمايم. که شامل یکصد و یازده داستان پند آموز است. اميدوارم مورد توجه شما واقع گردد.
این وبلاگ کشکولی بزرگ است ، که همه آثار خود را در آن ریخته ام .
و به همین جهت بسیار شلوغ و پر هرج و مرج است.
به همین دلیل تعدادی وبلاگ تخصصی و موضوعی ایجاد کردم. که لینک شان را خواهم گذاشت.