سلام بمبئی - فصل دوم – یک خرید هیجان انگیز

نظر شما در مورد مطالب این وبلاگ چیست؟


آمار مطالب

کل مطالب : 371
کل نظرات : 2

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 15

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 27
باردید دیروز : 0
بازدید هفته : 27
بازدید ماه : 92
بازدید سال : 20242
بازدید کلی : 189550

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 27
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 27
بازدید ماه : 92
بازدید کل : 189550
تعداد مطالب : 371
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1

تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : صلاح الدین احمد لواسانی
تاریخ : دو شنبه 22 خرداد 1391
نظرات

فصل دوم – یک خریدهیجان انگیز

همه  دم درآمده حرکت برای خرید لباس و سایراقلام  مورد  نیاز بودن.  نریش از نیم ساعت  قبل دم  در هتل آماده به خدمت حاضر بود. به محض دیدن  ما از ماشین بیرون پرید و درهای ماشین را باز کرد. تابچه ها و ما سوارشیم.

پرسید : کجا برم  قربان .

گفتم : فشن استریت. ماشین رو روشن  کرد و به  حرکت دراومد.  فشن استریت  یک خیابان بسیار طولانی هست که توش فروشگاه های بسیاری به شکل  اوپن  مارکت  قرار داره که میشه لباسهای راحت  و خوبی رو به قیمت های بسیار نازل خریداری کرد.

اصولا" هندی ها  مثل خود ما بسیار اهل چونه و  تخفیف دادن و  تخفیف گرفتن هستند. بخصوص اگر فکر کنند شما  توریست هستید.سعی می کنن  هرچی میتونن آدم سرکیسه  کنند.

کاسب های این منطقه ، فارسی را بخوبی بلد هستند و اگر شما با همراهانتون  حرف بزنید و مثلا  بگویید که از این لباس خوشتون اومده و حتما" می خواهید اون رو بخرید دیگه  تخفیف نمی دن.  چون میدونن  بالاخره اون لباس رو می خرید. به همین دلیل به خانمم گفتم اولا"  هیچ چیزی را راسا" نخره  و هرچه خواست بگه   تا من خرید کنم. و علت این مسئله رو  هم بهش گفتم.

 بهر صورت  خیلی زود به فشن استریت رسیدم. مریم از تعجب دهنش  بازمونده بود........ گفت خدای من  .....اینجا کجاست ؟!!!!!!!!! ......چقدر  لباس. اونم هم یکی  از یکی خوشگل تر و  بهتر ............ و محو  تماشای لباسهای عرضه شده در این مغازه های رو باز کنار خیابون شد.

 دست دو تا بچه ها توی دستم بود و کمی جلوتر از مریم و سعید قدم می زدم که حس  کردم . مریم  پشت سرم نیست ......

ظاهرا"  خیلی از اونها جلو افتاده بودیم . به همین  دلیل  مسیری روکه رفته بودم  برگشتم ،  که از دور مریم رو دیدم  که با هیجان منو صدا می کنه و  دست  تکون می ده......  بطرفش رفتم . وقتی بهش رسیدم دیدم چند دست لباس درست شبیه همون هایی که از بهار برای بچه  ها خریده بود دستش و  با هیجان می گه  : ...... خیلی ارزون احمد.... من اینارو برداشتم برای بچه ها . پولش رو حساب کن ...... خراب کاری کرده بود .......... گفتم  ........ مریم  یادت رفت چی بهت  گفتم ؟ ....... گفت : منظورت چیه؟

 با اشاره  حالیش کردم  در مورد خرید ....... با  هیجان گفت  : احمد  می گه  سی روپیه.....

 گفتم : خب بگه .....

گفت: مگه هر روپیه چهارتومن و سه زار نیست؟ گفتم :  چرا...

گفت: همه  اش میشه صد و سی تومن.... ما  همینو توی تهرون خریدیم  دوهزار و صد تومن.........

گفتم مریم اینجا تهران نیست.... اینجا بمبئه ......... منظورم رو نفهمید .

گفت :  من خودم خیاطم و پارچه رو خوب می شناسم  این کیفیت پارچه اش حتی از اون بهتره....

گفتم : منظورم این نیست.  کشیدمش  کنارو  ادامه  دادم :  اینجا  همه چیز  خیلی ارزونتر از ایرانه....خیلی ارزونتر .... خواهشا" هرچی خواستی به  من بگو بزارمن بخرم . و هر چی بهت  گفتم بگو  نه خوشم  نمی  آد و اضافه  کردم:  و هرچی میخوای بگی بر  عکس بگو .... مثلا از چیزی خیلی خوشت اومد بگو  اصلا نمی خوام.  من  می فهمم چیکار بکنم. پس از توجیه کامل بهش گفتم. دنبالم راه  بیافت تا بریم.

گفت:  یعنی نمی خوای بخری.

گفتم : چرا......

پرسید : پس برای چی بریم.

جواب دادم : صاحب مغازه نمی زاره بریم صدامون می کنه.... راه افتادیم ......

چند قدمی بیشترنرفته بودیم که صاحب مغازه دوید دستم رو گرفت  و به فارسی شکسته بسته  گفت: صاحب  تخفیف می دم .

 به هندی بهش گفتم : تخفیف دادن تو  بدرد  من نمی خوره .......

کمی جا  خورد . گفت که تخفیف خوب می دم .

گفتم : چند ؟ گفت: بیست و هشت روپیه ..... پوزخندی زدم و گفتم بریم خانم .....

دست  من رو گرفت پرسید چند تا می خوای ؟

نگاهی به  رگالش کردم. دیدم بیست و سه چهاردستی روی رگال ، مدل های مختلف داره .... گفتم  همه اش رو .......

ذوق زده گفت: بیست سه روپیه.....

دست  بچه ها رو گرفتم و  راه افتادم ........

گفت : چی شد  صاحب  .......

گفتم : فروشنده نیستی .

 پرسید : چند می خوای گفتم  نه روپیه.........

جیغش  رفت  هوا ( آی  ام نو  چیتر) کلاهبر دار نیست من .....

گفتم : فروشنده هم  نیستی  .....

گفت :هستم . آخرش   19روپیه

دوباره راه افتادم .... دستم رو گرفت..... گفت: تو بگو ......

پاسخ دادم  : یازده

گفت : هفده......

سرتون رو دردنیارم بالاخره به سیزدهروپیه همه  لباس ای روی رگال رو  خریدم. یعنی هر دست  پنجاه وپنج تومان و نه ریال

فروشنده گیج این فروش محشر بود و مریم  گیج قیمت و کیفیت لباسها  . باورکردن این مطلب براش سخت بود. اما لباس ها با چوب لباسی هاش توی دست اون  بود و یه پونصد روپیه ای نو دست فروشنده . شد بیست و شش دست بعبارت سیصد و سی و  هشت روپیه

 بقیه پول  رو گرفتیم .لباسهای خریداری شده رو به نریش دادم که بزار توی ماشین . خرید ادامه پیدا کرد... اما این بار مریم هم که روش کار دستش اومده بود و متوجه شده بود چیکار باید بکنه . ناجوانمردانه  افتاد به  جون خیابون  فشن استریت ........ فقط گرسنگی باعث شد دست از خرید برداره.......

نریش ما رو رسوند رستوران داریوش و رفت تا لباسها رو بزاره توی هتل و برگرده برای نهار بعاد از نهار و  صرف یه بستی خوشمره بعنوان دسر رفتیم هتل تا  استراحتی بکنیم.........

 

 

 


تعداد بازدید از این مطلب: 353
موضوعات مرتبط: من در هندوستان , ,
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6


مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








رادیو اینترنتی صدای  ایران

این وبلاگ کشکولی بزرگ است ، که همه آثار خود را در آن ریخته ام . و به همین جهت بسیار شلوغ و پر هرج و مرج است. به همین دلیل تعدادی وبلاگ تخصصی و موضوعی ایجاد کردم. که لینک شان را خواهم گذاشت.


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود