همهدم درآمده حرکت برای خرید لباس و سایراقلامموردنیاز بودن.نریش از نیم ساعتقبل دمدر هتل آماده به خدمت حاضر بود. به محض دیدنما از ماشین بیرون پرید و درهای ماشین را باز کرد. تابچه ها و ما سوارشیم.
پرسید : کجا برمقربان .
گفتم : فشن استریت. ماشین رو روشنکرد و بهحرکت دراومد.فشن استریتیک خیابان بسیار طولانی هست که توش فروشگاه های بسیاری به شکلاوپنمارکتقرار داره که میشه لباسهای راحتو خوبی رو به قیمت های بسیار نازل خریداری کرد.
اصولا" هندی هامثل خود ما بسیار اهل چونه وتخفیف دادن وتخفیف گرفتن هستند. بخصوص اگر فکر کنند شماتوریست هستید.سعی می کننهرچی میتونن آدم سرکیسهکنند.
کاسب های این منطقه ، فارسی را بخوبی بلد هستند و اگر شما با همراهانتونحرف بزنید و مثلابگویید که از این لباس خوشتون اومده و حتما" می خواهید اون رو بخرید دیگهتخفیف نمی دن.چون میدوننبالاخره اون لباس رو می خرید. به همین دلیل به خانمم گفتم اولا"هیچ چیزی را راسا" نخرهو هرچه خواست بگهتا من خرید کنم. و علت این مسئله روهم بهش گفتم.
بهر صورتخیلی زود به فشن استریت رسیدم. مریم از تعجب دهنشبازمونده بود........ گفت خدای من.....اینجا کجاست ؟!!!!!!!!! ......چقدرلباس. اونم هم یکیاز یکی خوشگل تر وبهتر ............ و محوتماشای لباسهای عرضه شده در این مغازه های رو باز کنار خیابون شد.
دست دو تا بچه ها توی دستم بود و کمی جلوتر از مریم و سعید قدم می زدم که حسکردم . مریمپشت سرم نیست ......
ظاهرا"خیلی از اونها جلو افتاده بودیم . به همیندلیلمسیری روکه رفته بودم برگشتم ، که از دور مریم رو دیدمکه با هیجان منو صدا می کنه ودستتکون می ده......بطرفش رفتم . وقتی بهش رسیدم دیدم چند دست لباس درست شبیه همون هایی که از بهار برای بچهها خریده بود دستش وبا هیجان می گه: ...... خیلی ارزون احمد.... من اینارو برداشتم برای بچه ها . پولش رو حساب کن ...... خراب کاری کرده بود .......... گفتم........ مریمیادت رفت چی بهتگفتم ؟ ....... گفت : منظورت چیه؟
با اشارهحالیش کردمدر مورد خرید ....... باهیجان گفت: احمدمی گهسی روپیه.....
گفتم : خب بگه .....
گفت: مگه هر روپیه چهارتومن و سه زار نیست؟ گفتم :چرا...
گفت: همهاش میشه صد و سی تومن.... ماهمینو توی تهرون خریدیم دوهزار و صد تومن.........
گفتم مریم اینجا تهران نیست.... اینجا بمبئه ......... منظورم رو نفهمید .
گفت :من خودم خیاطم و پارچه رو خوب می شناسماین کیفیت پارچه اش حتی از اون بهتره....
گفتم : منظورم این نیست.کشیدمشکناروادامهدادم : اینجاهمه چیزخیلی ارزونتر از ایرانه....خیلی ارزونتر .... خواهشا" هرچی خواستی بهمن بگو بزارمن بخرم . و هر چی بهتگفتم بگونه خوشمنمیآد و اضافهکردم: و هرچی میخوای بگی برعکس بگو .... مثلا از چیزی خیلی خوشت اومد بگواصلا نمی خوام.منمی فهمم چیکار بکنم. پس از توجیه کامل بهش گفتم. دنبالم راهبیافت تا بریم.
گفت:یعنی نمی خوای بخری.
گفتم : چرا......
پرسید : پس برای چی بریم.
جواب دادم : صاحب مغازه نمی زاره بریم صدامون می کنه.... راه افتادیم ......
چند قدمی بیشترنرفته بودیم که صاحب مغازه دوید دستم رو گرفت و به فارسی شکسته بستهگفت: صاحبتخفیف می دم .
گفتم : چند ؟ گفت: بیست و هشت روپیه ..... پوزخندی زدم و گفتم بریم خانم .....
دستمن رو گرفت پرسید چند تا می خوای ؟
نگاهی بهرگالش کردم. دیدم بیست و سه چهاردستی روی رگال ، مدل های مختلف داره .... گفتم همه اش رو .......
ذوق زده گفت: بیست سه روپیه.....
دستبچه ها رو گرفتم وراه افتادم ........
گفت : چی شدصاحب.......
گفتم : فروشنده نیستی .
پرسید : چند می خوای گفتمنه روپیه.........
جیغشرفتهوا ( آیام نوچیتر) کلاهبر دار نیست من .....
گفتم : فروشنده همنیستی.....
گفت :هستم . آخرش19روپیه
دوباره راه افتادم .... دستم رو گرفت..... گفت: تو بگو ......
پاسخ دادم: یازده
گفت : هفده......
سرتون رو دردنیارم بالاخره به سیزدهروپیه همهلباس ای روی رگال روخریدم. یعنی هر دستپنجاه وپنج تومان و نه ریال
فروشنده گیج این فروش محشر بود و مریمگیج قیمت و کیفیت لباسها. باورکردن این مطلب براش سخت بود. اما لباس ها با چوب لباسی هاش توی دست اونبود و یه پونصد روپیه ای نو دست فروشنده . شد بیست و شش دست بعبارت سیصد و سی وهشت روپیه
بقیه پولرو گرفتیم .لباسهای خریداری شده رو به نریش دادم که بزار توی ماشین . خرید ادامه پیدا کرد... اما این بار مریم هم که روش کار دستش اومده بود و متوجه شده بود چیکار باید بکنه . ناجوانمردانهافتاد بهجون خیابونفشن استریت ........ فقط گرسنگی باعث شد دست از خرید برداره.......
نریش ما رو رسوند رستوران داریوش و رفت تا لباسها رو بزاره توی هتل و برگرده برای نهار بعاد از نهار وصرف یه بستی خوشمره بعنوان دسر رفتیم هتل تااستراحتی بکنیم.........
این وبلاگ کشکولی بزرگ است ، که همه آثار خود را در آن ریخته ام .
و به همین جهت بسیار شلوغ و پر هرج و مرج است.
به همین دلیل تعدادی وبلاگ تخصصی و موضوعی ایجاد کردم. که لینک شان را خواهم گذاشت.