حيوانات قوي مثل فيل ، كرگدن ، ببر و پلنگ از پذيرفتن فرمانروايي خودداري كرده بودند؟ حالا به چه دليل ما هم نمي دانيم.
در اين ميان، ميمون و شغال تنها كساني بودند كه آمادگي خود را براي پذيرفتن اين سمت اعلام نمودند با اينكه حيوانات اصلا رغبتي به هيچيك از آنها نداشتند. اما چاره اي نبود ، نامزد ديگري براي اينكار وجود نداشت .
پس ميمون را كه بند باز بود و باعث تفريح ديگران مي شد بعنوان سلطان انتخاب كردند.
شغال با اينكه اصلا از اين انتخاب راضي نبود . سكوت كرد و به انتظار نشست ف تا در فرصتي مناسب ميمون را از بين برده و خود بر جاي او بر تخت فرمانروايي جنگل بنشيند.
حيوانات بي توجه به حماقت هاي سلطان جديد به زندگي عادي خود ادامه مي دادند . ميمون هم ، روز به روز حماقتهاي بيشتري مرتكب مي شد. او هيچ كاري نداشت جز خوردن و خوابيدن .
روز ها گذشت و گذشت .... تا اينكه روزي شغال هنگام گردش در جنگل چشمش به مقداري غذا
خورد كه روي زمين ريخته شده بود . بسمت اونها رفت تا همه آنها را بخورد . اما وقتي به
نزديكي خوراكي ها رسيد متوجه شد كه تمام آن غذا ها طعمه اي است كه شكارچي در ميان تله اي خطر ناك و كشنده قرار داده است. لحظه اي سر جاي خود ايستاد و با دقت تله را بررسي كرد. ناگهان فكري به ذهنش رسيد . تصميم گرفت از اين دامبراي از سر راه برداشتن ميمون استفاده كند . تا هم انتقام خود را از او گرفته باشد و هم فرمانرواي جنگل شود.
پس با شتاب خود را به ميمون رساند و پس از ادادي احترام دروغي گفت : سرورم ، من امروز هنگام گشت و گذار در جنگل مقداري غذاي لذيذ و حوشمزه يافتم ، كه شايسته نديدم خودم آن را بخورم . پس اگر همراه من بياييد ، آن را تقديم شما خواهم نمود .
ميمون كه تخت تاثير چاپلوسي هاي شغال قرار گرفته بود . بدون اينكه متوجه نيرنگ او گردد بدنبال او روانه محل دام شكارچي شد.
آن دو رفتند و رفتند و رفتند . تا به محل خوراكي ها رسيدند . شغال از دور به غذاهاي فريبنده داخل تله اشاره كرد وگفت : آنجاست فرمانرواي بزرگ و دانا .
ميمون ، پادشاه احمق و نالايق كه خيلي ذوق زده شده بود . بدون لحظه اي فكر و باسرعت بسمت دام رفت و درون ان گرفتار شد.
اما شغال بد ذات بعد از گرفتار شدن ميمون ، درحاليكه سر از پا نمي شناخت با سرعت از راهي ميانبر به طرف محل تجمع حيوانات دويد تا خبر گرفتاري ميمون بدست شكارچي رابه آنها داده و خود به جاي او برتخت پادشاهي جنگل بنشيند.
اما از انجا كه بار كج هرگز به مقصد نمي رسد ، از قضاي روزگار ، خود نيز در دام ديگري گرفتار
شد و به سزاي عمل ناشايست خود رسيد.
از قديم گفته اند " بايد شايستگي و بزرگي راداشت تا بزرگ و ارجمند شد. "
این وبلاگ کشکولی بزرگ است ، که همه آثار خود را در آن ریخته ام .
و به همین جهت بسیار شلوغ و پر هرج و مرج است.
به همین دلیل تعدادی وبلاگ تخصصی و موضوعی ایجاد کردم. که لینک شان را خواهم گذاشت.