داستان سوم – ميمون پادشاه نا لايق

نظر شما در مورد مطالب این وبلاگ چیست؟


آمار مطالب

کل مطالب : 371
کل نظرات : 2

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 15

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 113
باردید دیروز : 0
بازدید هفته : 113
بازدید ماه : 178
بازدید سال : 20328
بازدید کلی : 189636

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 113
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 113
بازدید ماه : 178
بازدید کل : 189636
تعداد مطالب : 371
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1

تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : صلاح الدین احمد لواسانی
تاریخ : یک شنبه 7 خرداد 1391
نظرات

حيوانات قوي مثل فيل ، كرگدن ، ببر و پلنگ از پذيرفتن فرمانروايي خودداري كرده بودند؟ حالا به چه دليل ما هم نمي دانيم.
در اين ميان، ميمون و شغال تنها كساني بودند كه آمادگي خود را براي پذيرفتن اين سمت اعلام نمودند با اينكه حيوانات اصلا رغبتي به هيچيك از آنها نداشتند. اما چاره اي نبود ، نامزد ديگري براي اينكار وجود نداشت .
پس ميمون را كه بند باز بود و باعث تفريح ديگران مي شد بعنوان سلطان انتخاب كردند.
شغال با اينكه اصلا از اين انتخاب راضي نبود . سكوت كرد و به انتظار نشست ف تا در فرصتي مناسب ميمون را از بين برده و خود بر جاي او بر تخت فرمانروايي جنگل بنشيند.
حيوانات بي توجه به حماقت هاي سلطان جديد به زندگي عادي خود ادامه مي دادند . ميمون هم ، روز به روز حماقتهاي بيشتري مرتكب مي شد. او هيچ كاري نداشت جز خوردن و خوابيدن .
روز ها گذشت و گذشت .... تا اينكه روزي شغال هنگام گردش در جنگل چشمش به مقداري غذا
خورد كه روي زمين ريخته شده بود . بسمت اونها رفت تا همه آنها را بخورد . اما وقتي به
نزديكي خوراكي ها رسيد متوجه شد كه تمام آن غذا ها طعمه اي است كه شكارچي در ميان تله اي خطر ناك و كشنده قرار داده است. لحظه اي سر جاي خود ايستاد و با دقت تله را بررسي كرد. ناگهان فكري به ذهنش رسيد . تصميم گرفت از اين دامبراي از سر راه برداشتن ميمون استفاده كند . تا هم انتقام خود را از او گرفته باشد و هم فرمانرواي جنگل شود.
پس با شتاب خود را به ميمون رساند و پس از ادادي احترام دروغي گفت : سرورم ، من امروز هنگام گشت و گذار در جنگل مقداري غذاي لذيذ و حوشمزه يافتم ، كه شايسته نديدم خودم آن را بخورم . پس اگر همراه من بياييد ، آن را تقديم شما خواهم نمود .
ميمون كه تخت تاثير چاپلوسي هاي شغال قرار گرفته بود . بدون اينكه متوجه نيرنگ او گردد بدنبال او روانه محل دام شكارچي شد.
آن دو رفتند و رفتند و رفتند . تا به محل خوراكي ها رسيدند . شغال از دور به غذاهاي فريبنده داخل تله اشاره كرد وگفت : آنجاست فرمانرواي بزرگ و دانا .
ميمون ، پادشاه احمق و نالايق كه خيلي ذوق زده شده بود . بدون لحظه اي فكر و باسرعت بسمت دام رفت و درون ان گرفتار شد.
اما شغال بد ذات بعد از گرفتار شدن ميمون ، درحاليكه سر از پا نمي شناخت با سرعت از راهي ميانبر به طرف محل تجمع حيوانات دويد تا خبر گرفتاري ميمون بدست شكارچي رابه آنها داده و خود به جاي او برتخت پادشاهي جنگل بنشيند.
اما از انجا كه بار كج هرگز به مقصد نمي رسد ، از قضاي روزگار ، خود نيز در دام ديگري گرفتار
شد و به سزاي عمل ناشايست خود رسيد.
از قديم گفته اند " بايد شايستگي و بزرگي راداشت تا بزرگ و ارجمند شد. "

 


تعداد بازدید از این مطلب: 267
موضوعات مرتبط: , ,
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








رادیو اینترنتی صدای  ایران

این وبلاگ کشکولی بزرگ است ، که همه آثار خود را در آن ریخته ام . و به همین جهت بسیار شلوغ و پر هرج و مرج است. به همین دلیل تعدادی وبلاگ تخصصی و موضوعی ایجاد کردم. که لینک شان را خواهم گذاشت.


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود