نظر شما در مورد مطالب این وبلاگ چیست؟
آمار مطالب
آمار کاربران
کاربران آنلاین
آمار بازدید
آمار وب سایت:
بازدید امروز : 6 بازدید دیروز : 23 بازدید هفته : 38 بازدید ماه : 48 بازدید کل : 189506 تعداد مطالب : 371 تعداد نظرات : 2 تعداد آنلاین : 1
من خواب دیده ام که کسی میآید من خواب یک ستاره ی قرمز دیدهام و پلک چشمم هی میپرد و کفشهایم هی جفت میشوند و کور شوم اگر دروغ بگویم من خواب آن ستاره ی قرمز را وقتی که خواب نبودم دیده ام کسی میآید کسی میآید کسی دیگر کسی بهتر کسی که مثل هیچکس نیست، مثل پدر نیست ، مثل انسی نیست ، مثل یحیی نیست ، مثل مادر نیست و مثل آن کسی است که باید باشد و قدش از درختهای خانه ی معمار هم بلندتر است و صورتش از صورت امام زمان هم روشنتر و از برادر سیدجواد هم که رفته است و رخت پاسبانی پوشیده است نمیترسد و از خود سیدجواد هم که تمام اتاقهای منزل ما مال اوست نمیترسد و اسمش آنچنانکه مادر در اول نماز و در آخر نمازصدایش میکند یا قاضی القضات است یا حاجت الحاجات است و میتواند تمام حرفهای سخت کتاب کلاس سوم را با چشمهای بسته بخواند و میتواند حتی هزار را بی آنکه کم بیآورد از روی بیست میلیون بردارد و میتواند از مغازه ی سیدجواد ، هرچه که لازم دارد ، جنس نسیه بگیرد و میتواند کاری کند که لامپ "الله " که سبز بود : مثل صبح سحر سبز بود . دوباره روی آسمان مسجد مفتاحیان روشن شود آخ .... چقدر روشنی خوبست چقدر روشنی خوبست و من چقدر دلم میخواهد که یحیی یک چارچرخه داشته باشد و یک چراغ زنبوری و من چقدر دلم میخواهد که روی چارچرخه ی یحیی میان هندوانه ها و خربزه ها بنشینم و دور میدان محمدیه بچرخم آخ ..... چقدر دور میدان چرخیدن خوبست چقدر روی پشت بام خوابیدن خوبست چقدر باغ ملی رفتن خوبست چقدر سینمای فردین خوبست و من چقدر از همه ی چیزهای خوب خوشم میآید و من چقدر دلم میخواهد که گیس دختر سید جواد را بکشم چرا من اینهمه کوچک هستم که در خیابانها گم میشوم چرا پدر که اینهمه کوچک نیست و در خیابانها گم نمیشود کاری نمیکند که آنکسی که بخواب من آمده است ، روز آمدنش را جلو بیندازد و مردم محله کشتارگاه که خاک باغچه هاشان هم خونیست و آب حوضشان هم خونیست و تخت کفشهاشان هم خونیست چرا کاری نمیکنند چرا کاری نمیکنند چقدر آفتاب زمستان تنبل است من پله های یشت بام را جارو کرده ام و شیشه های پنجره را هم شستهام . چرا پدر فقط باید در خواب ، خواب ببیند من پله های یشت بام را جارو کرده ام و شیشه های پنجره را هم شسته ام . کسی میآید کسی میآید کسی که در دلش با ماست ، در نفسش با ماست ، در صدایش با ماست کسی که آمدنش را نمیشود گرفت و دستبند زد و به زندان انداخت کسی که زیر درختهای کهنه ی یحیی بچه کرده است و روز به روز بزرگ میشود، بزرگ میشود کسی که از باران ، از صدای شرشر باران ، از میان پچ و پچ گلهای اطلسی کسی که از آسمان توپخانه در شب آتش بازی میآید و سفره را میندازد و نان را قسمت میکند و پپسی را قسمت میکند و باغ ملی را قسمت میکند و شربت سیاه سرفه را قسمت میکند و روز اسم نویسی را قسمت میکند و نمره ی مریضخانه را قسمت میکند و چکمه های لاستیکی را قسمت میکند و سینمای فردین را قسمت میکند درختهای دختر سید جواد را قسمت میکند و هرچه را که باد کرده باشد قسمت میکند و سهم ما را میدهد من خواب دیده ام ...
کد را وارد نمایید:
عضو شوید
عضویت سریع