نظر شما در مورد مطالب این وبلاگ چیست؟
آمار مطالب
آمار کاربران
کاربران آنلاین
آمار بازدید
آمار وب سایت:
بازدید امروز : 29 بازدید دیروز : 0 بازدید هفته : 29 بازدید ماه : 94 بازدید کل : 189552 تعداد مطالب : 371 تعداد نظرات : 2 تعداد آنلاین : 1
به قربانت شوم خواهر بگو,حالت چطور است؟ اگر از حال من جویا شوی,جانم! بحمدا لله سلامت,زنده هستم شکر- ملالی نیست جز دوری دیدارت. نمیدونی که چون من دستخطت را زیارت کردم-ای خواهر! درون پوست از شادی نگنجیدم. باری...بگو ببینم که بابا ترک کرد تریاک را یا نه ؟ کل اسماعیل رفت مکه ؟ حسین از اجباری برگشت؟ ولی _خواهر؟ شنیدم که در این روزهای بحرانی توهم دختری زاییدی!هان؟ اسمش را بذار کبری به یاد ننجون پیری که داشتیم,مرد خواهر جان! غرض از جمله ی آخر,در آن نامه نفهمیدم, که منظورت چه میباشد ؟ نوشتی:ارث مادر! عزیزم!بالکه یادت رفت تا یک شاهی آخر,همه صرف جهازت,شد! فقط یک طشت مس مانده, که آن هم پیش مش عباس,گروی پنج تومان است؟ ولیکن مهربانم! اگر منظورت از پرده قلم کار است و طاق شال و آن یک تکه ترمه که طاق شال را در مرگ ننجون !مرده شو برددااشت! وآن یک تکه ترمه را برایت می فرستم. ولی پرده قلمکارها,به مثل لانه ی زنبور سوراخ است. غرض خواهر! خلاصه میکنم ناراحتم خیلی: شنیدم مشد حسن هم خواستگاری کرده از لیلی به لیلی هم بگئو: _این بود عشقت؟ تف! بگو...خواهر! بگو دیگر گذشت آن عهد آن شب آن سحر آن خواهر جون! سه هفته نامه نفرستاده بودی دلم شور ترا می زد. در آن جاها نمیدانم! ولی اینجا که شهر امن و امان است. از این حرفها نباید... سلامم را به ا سماعیل و عباس و زلیخا(مادر لیلی) رسان,خواهر!تمام بچه هارا دیده بوسی کن! جواب فوری, کوتاهی نکن این بار! زیاده عرض نیست_باقی بقایت. نصرت رحمانی
کد را وارد نمایید:
عضو شوید
عضویت سریع