قدرت حافظه روزی خردمند چینی پیری در دشتی پوشیده از برف قدم می زدکه به زن گریانی رسید ،پرسید:"چرا میگریی؟" زن در پاسخ گفت: "به زندگی ام می اندیشم ،به جوانی ام ؛به زیبایی ای که در آینه می دیدم، به مردی که دوست داشتم . خداوند بی رحم است که قدرت حافظه را به انسان بخشیده است. می دانست که من بهار عمرم را به یاد می آورم و می گریم ." مرد خردمند در میان دشت پر از برف ایستاد ،به نقطه ای خیره شد و به فکر فرو رفت. زن از گریستن دست کشید و پرسید:"در آنجا چه می بینید؟" خردمند پاسخ داد :"دشتی از گل سرخ . خداوند آنگاه که قدرت حافظه را به من بخشید ، بسیار سخاوتمند بود . می دانست در زمستان ،همواره می توانم بهار را به یاد بیاورم و لبخند بزنم."
این وبلاگ کشکولی بزرگ است ، که همه آثار خود را در آن ریخته ام .
و به همین جهت بسیار شلوغ و پر هرج و مرج است.
به همین دلیل تعدادی وبلاگ تخصصی و موضوعی ایجاد کردم. که لینک شان را خواهم گذاشت.