نظر شما در مورد مطالب این وبلاگ چیست؟


آمار مطالب

کل مطالب : 371
کل نظرات : 2

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 15

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 9
باردید دیروز : 0
بازدید هفته : 16
بازدید ماه : 472
بازدید سال : 4601
بازدید کلی : 194234

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 9
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 16
بازدید ماه : 472
بازدید کل : 194234
تعداد مطالب : 371
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1

تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : صلاح الدین احمد لواسانی
تاریخ : سه شنبه 31 مرداد 1387
نظرات

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

برگشته ام امروز
از مرکز باران
درجمع سیمین ساق
درمحضر یاران

یک هفتۀ زیبا
با جنگل و دریا
با ساحل و بیشه
با خواب وبا رویا

رفتم به ماسوله
زیبا و سرپا بود
هرسونظرکردم
پرشوروغوغا بود

در راه شهر رشت
با نادر و هومن
دیدم بهشتی سبز
کو نام آن فومن

عطرنفس هاشو
ماندیم وبوییدیم
در هر طرف هرسو
یک شاخه
چیدیم.

تا انزلی رفتیم
با شور و با امید
تا ساحل دریا
با ناصر و ناهید

مرداب زیبا و
نیلوفرآبی
مسحور ومستم کرد
پروازمرغابی

از بهر دیدار
آن یاور دیرین
آن میر کاتوزی
آن شاعرشیرین

باز آمدم تا رشت
در محضرش قبراق
گفتیم و پرسیدیم
از سایت سیمین ساق

القصه این سوغات
تقدیم می گردد
شرح سفر بعدا”
تقویم می گردد

اینک به تصویری
دلشاد تان سازم
با ساحل و دریا
همرازتان سازم

 

تعداد بازدید از این مطلب: 528
موضوعات مرتبط: اشعار من , اشعار پراکنده , ,
|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6


نویسنده : صلاح الدین احمد لواسانی
تاریخ : سه شنبه 31 مرداد 1387
نظرات

 

 

 

 

با دفتر خود
رفتم به صحرا
خوشحال و خرم
هر سو دویدم
 
یک نهر کوچک
آنجا روان بود.
دورخیز کردم.
ازآن پریدم .
 
ابربهاری
در  بود
پر پشت و انبوه
رعدی شنیدم.
 
یک دم شروع شد
باران رحمت
از شوق و لذت
در جا جهیدم.
 
خورشید آمد
یک لحظه بگذشت
رنگین کمانی
خوشرنگ دیدم
 
رفتم به باغ
مشدی یدالله
من کهکشانی
از رنگ دیدم.
 
یک لاله سرخ
در باغ او بود
زیبا تر از آن
هرگز ندیدم.
 
هر گوشه رفتم
نارنج پر بود
آرام با دست
یک دانه چیدم.
 
زرد طلایی
آلوی پر اب
در آب شُستم،
آن را چشیدم.
 
سر سبز و خندان
پر شاخه و برگ
گفتم : که ؟ هستی؟
گفتا : که بیدم.
 
هفت رنگ زیبا
در آسمان بود
من آسمان را
آبی کشیدم.
 
چون نیلگون شد
وقت غروب است
من یک غروب
نیلی کشیدم.
 
سر زد بنفشه
در پای چشمه
در چشم ماهش
ماهی ، کشیدم.

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 445
موضوعات مرتبط: اشعار من , , ,
|
امتیاز مطلب : 31
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8


نویسنده : صلاح الدین احمد لواسانی
تاریخ : سه شنبه 17 مرداد 1387
نظرات

 

 

 


 

آواره ام به کوی تو ای ، نازنین صنم.

 

این است آنچه مانده به جا ، از منم منم.

 

مدهوش ومست و خراب وتکیده جان.

 

دیگر نمانده رنگ و رخی در همه تنم

 

رسوای عشق توام ، این که ننگ نیست

 

 رامین و وامق و مجنون و بیژنم

 

 

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 395
|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6


نویسنده : صلاح الدین احمد لواسانی
تاریخ : سه شنبه 17 مرداد 1387
نظرات

 

 

 

 

یکی از دوستان جوان ازمن درمورد تفاوت یک نمایشنامه رادیویی با سایرانواع نوشته ، سوال نموده است. این ممکن است سوال بسیاری از دوستان دیگر هم باشد . لذا در مطلب زیر تلاش نموده ام.پاسخ روشنی  برای آن  به شما علاقمندان این  حوزه بدهم.

 

 

تفاوت های نمایش رادیویی

 

نمايش نامه هاي راديويي چه تفاوتی با داستانها ي معمولي يا كلا نمايش نامه هاي ديگه داره........؟؟

 

 

دوست گرامی

 نمایش رادیویی دارای ویژگی های خاص خود است. که یکی از تکنینک های مهم آن محاوره نویسی است .

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 533
موضوعات مرتبط: نمایشنامه های رادیویی , , ,
|
امتیاز مطلب : 27
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7


نویسنده : صلاح الدین احمد لواسانی
تاریخ : سه شنبه 17 مرداد 1387
نظرات

 

 

 

نگاه عاشقم ببین ،

چگونه تر شده است

به باغ پنجره آ ، 

بین که منتظر شده است.

فریب می خورد و 

آه و ناله می سازد

و وعده های پوچ تو را هم ، 

ز بر شده است.

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 364
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5


نویسنده :
تاریخ : دو شنبه 16 مرداد 1387
نظرات

به نام خدا

آب خنک

فصل تابستان بود.محمد برای گذراندن تعطیلات به روستا پیش پدربزرگش رفته بود.زندگی در کنار آن ها برایش بسیار جالب بود.هر روز صبح با صدای قوقولی قوقوی خروسها از خواب بیدار می شد و با پدربزرگ به باغ می رفت و به او در نگهداری از درختان و چیدن میوه ها کمک می کرد.هوای گرم تابستان باعث می شد که او زیاد تشنه شود.پدربزرگ یک کوزه سفالی پر از آب با خود به باغ می آورد و آن را در اتاقک کنار باغ می گذاشت.محمد همیشه از آب خنک این کوزه می نوشید و با خودش می گفت:«عجیب  است! توی این هوای گرم چطور آب این کوزه اینقدر خنک می ماند و گرم نمی شود؟»

تعداد بازدید از این مطلب: 268
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5


نویسنده : صلاح الدین احمد لواسانی
تاریخ : دو شنبه 9 مرداد 1387
نظرات

 

 

 9

 پس دستک

 ...حالا برگردیم سرقصه ی آقا چوپان خودمان که آن جوری وزیر شد و آن جوری مرد .

 جان دلم که شما باشید ؛ دیدید که پسرهاش برگشتند ، به شهر و چون کار دیگری از دست شان برنمی آمد ، به شراکت هم ، شدند مکتب دار . اما از آن جا که اگر شریک خوب بود ، خدا برای خودش می گرفت ، دوتا برادری با هم نساختند . به خصوص که مکتب داری در آن دور و زمانه چندان رونقی نداشت و به زحمت می شد نان دو تا خانواده را ازش درآورد . این بود که یکی از برادرها سهمش را فروخت به یک غریبه و رفت سراغ بازی ها یا آشنا روشناهایی که در زمان حیات باباش ، توی دریا و دیوان پیدا کرده بود . هرچه را از فروش سهم مکتب خانه گیر آورده بود ، خرج کرد و به این و آن باج سبیل داد تا عاقبت شد یک میرزابنویس دیوانی . و پس از طی مراحل و مدارج . عاقبت رسید به منصب ملک الشعرایی دربار . اما آن یکی برادر که پوست کلفت تر بود در مکتب داری دوام آورد و آورد و آورد تا سهم آن آدم غریبه را هم خرید و برای خودش شد یک مکتب دار بنام شهر . و از قضای کردگار راویان اخبار چنین روایت کرده اند که قصه ی ما را هم همین برادر مکتب دار نوشت و از خودش به یادگار گذاشت . ...........

 

تعداد بازدید از این مطلب: 299
موضوعات مرتبط: , , ,
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3


نویسنده : صلاح الدین احمد لواسانی
تاریخ : دو شنبه 9 مرداد 1387
نظرات

 

 

 

8

 مجلس هفتم

 جان دلم که شما باشید ، میرزابنویس های ما تا یک هفته بعد از آن روز ، دکان و دستگاه خودشان را تعطیل کردند و رفتند دنبال کار و کاسبی جدید . میرزا عبدالزکی بید زدنی های حجره اش را کافور زد و بست و یک قفل گنده هم زد در حجره ، و از آن به بعد هر روز یک پایش تو تکیه ی نانواها بود و پای دیگرش توی ارگ . و سرکشی می کرد به کار میرزابنویس های دیوانی و غیردیوانی که از این ور و آن ور جمع کرده بود و هرکدام را به کاری گماشته بود . برای نگه داشتن حساب هونگ ها و توپ و تفنگ ها و سلاح های دیگر ، میرزا عبدالزکی از خود قلندرها ، میرزا بنویس انتخاب کرده بود و دستور داده بود دفتر دستک هاشان را به رمز نگه دارند و به رسم خودشان اعداد و ارقام را با نقطه و حرف بنویسند تا غریبه سر از کارشان درنیاورد .و اصلا بعضی از راویان اخبار معتقدند که حساب سیاق از همین سربند متداول شد و خود میرزا عبدالزکی بود که در اشکال حروف تغییراتی داد و دفتر مرز مانندی درست کرد و به نظر تراب ترکش دوز هم رساند و تخس کرد میان حساب دارها . اما برای نگه داشتن حساب آزوقه ی شهر از قوم و خویش ها و دوست و آشناها و همکارهای قدیمی کمک گرفت . به خصوص فرستاد دنبال هرچه دعانویس و رمال و مارگیر و جام انداز که تو شهر سراغ داشت . و هر ده نفرشان را سپرد دست یک میرزا بنویس دیوانی که طرز کار با دفتر رمز و آداب نگه داشتن دفتر دستک ها را یادشان بدهد و به کارشان رسیدگی کند . درست است که عده ی زیادی از این صنف حالا دیگر بساط خال کوبی واکرده بودند و هرکدام برای خودشان روزی بیست سی تا مشتری داشتند و به همین مناسبت برای میرزا عبدالزکی بهانه آورده بودند که نمی خواهند انگشت تو رزق مردم شهر بزنند . اما خیلی هاشان هم بودند که به علت کسادی بازار دعانویسی ، با رضا و رغبت به کمک میرزا رفته بودند .

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 365
موضوعات مرتبط: , , ,
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4


نویسنده : صلاح الدین احمد لواسانی
تاریخ : دو شنبه 9 مرداد 1387
نظرات

 

 

 

 مجلس ششم

 

 جان دلم که شما باشید ، حالا از آن طرف بشنوید که در شهر چه خبرها بود . یک هفته پس از بار عام عالی قاپو یک روز صبح کله ی سحر ، توی شهر چو افتاد که قبله ی عالم با تمام وزرا و قشون و حشم و حرمسرا ، شبانه در رفته و به زودی قلندرها می آیند سرکار ؛ وشهر را می چاپند و همه ی مردم را از دم شمشیر می گذرانند و خون بچه ها را تو شیشه می کنند . تک و توک مردهایی که از حمام یا مسجد برمی گشتند یا آدم های کنجکاو که همان کله ی سحری راه افتاده بودند و دم در خانه ی عمه و خاله ودوست و آشنا دنبال خبر تازه می گشتند ، وقتی به هم می رسیدند ، حدس و تخمین هاشان دنبال خبر تازه می گشتند ، وقتی به هم می رسیدند ، حدس و تخمین هاشان را به عنوان آن چه به چشم خودشان دیده بودند . و هرکدام ترس و وحشتی را که نسبت به آینده داشتند یا آرزویی را که در دل می پرورند ، به صورت خبرهای خوب و بد و موافق و مخالف در می آوردند و به گوش دیگران می رساندند . اما آن هایی که خانه شان نزدیک درواره های شهر بود به چشم خودشان کالسکه ی قبله ی عالم را دیده بودند که قبل از خروس خوان با یساول و قراول به سرعت از دروازه بیرون رفته بود بعد هم چاروادارهایی که اول صبح از دهات اطراف سبزی و تره بار پاییزه را به میدان شهر می آوردند ، اردوی قبله ی عالم را دیده بودند که از پشت کوه پایین دست شهر ، چهار نعل می تاخته .

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 295
موضوعات مرتبط: , , ,
|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4


نویسنده : صلاح الدین احمد لواسانی
تاریخ : دو شنبه 9 مرداد 1387
نظرات

 

 

 6

 مجلس پنجم

 جان دلم که شما باشید ، درست همان روزی که بار عام عالی قاپو بود ؛ اول آفتاب ، میرزا بنویس های ما بی خبر از همه جا ، سوار بر دو تاخبر بندری که از میدان مال بندها برای یک هفته کرایه کرده بودند از دروازه ی شهر رفتند بیرون . خود کلانتر محل نتوانسته بود همراه شان بیاید ، اما پیشکارش را با هفت نفر قراول همراه شان کرده بود که چهارتاشان نیزه و کمان داشتند و سه تاشان تفنگ . و همه شان سوار بر اسب و قاطر ، دنبال میرزا بنویس ها ، و با عزت واحترام تمام . آن روز تا غروب هیچ جا لنگ نکردند . ظهر کنار نهر آبی هر کدام یک لقمه نان از توی خورجین هاشان درآوردند وخوردند و بازراه افتادند تا یک روزه دو منزل رفته باشند . غروب آفتاب رسیدند به کاروان سرایی که هم ساخلوی حکومتی بود و هم چاپارخانه . و برای خوابیدن همان جا اطراق کردند . کاروان سرا آن قدر شلوغ بود تا صبح آن قدر رفت و آمد داشت که خواب به چشم میرزابنویس های ما نیامد . این چاپار راه نیفتاده پاچاربعدی می رسید ؛ عجله کنان و هن هن کنان ، یا به طرف شهر یا به سمت ولایات . معلوم بود که یک خبر غیر عادی هست . تا صبح اسب ها شیهه کشیدند و قاطر ها سم به زمین کوبیدند و چاپارها به ماموران چاپارخانه فحش دادند و میرزااسدالله فکر و خیال بافت و هرچه ساس و کک در تمام آن کاروان سرا بود از پاچه ی شلوار و حلقه ی آستین او رفتند تو و جا خوش کردند و تا صبح درنیامدند . میرزاعبدالزکی هم حالی بهتر از او نداشت . تا عاقبت ، اول خروس خوان از جا بلند شدند وبه ضرب من بمیرم تو بمیری ، پیشکار کلانتر را از خواب بیدار کردند . ........... 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 297
موضوعات مرتبط: , , ,
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4


رادیو اینترنتی صدای  ایران

این وبلاگ کشکولی بزرگ است ، که همه آثار خود را در آن ریخته ام . و به همین جهت بسیار شلوغ و پر هرج و مرج است. به همین دلیل تعدادی وبلاگ تخصصی و موضوعی ایجاد کردم. که لینک شان را خواهم گذاشت.


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود